تقدیم به او...
امان از این دلتنگئ که راحت می تواند امان هر کسی را ببرد.امشب من مانده ام و یک دنیا دلتنگی و دیوانگی.من مانده ام و این تصور که عبور ثانیه ها چقدر ناچیز است و دیواره ئ بغض من چه نازک.
کجاست جاده ای که مرا به تو برساند؟! کجاست ان شبگرد شوریده ای که صدای محزونش،مرحم باشد؟! کجاست دفتر خاطراتم که غم ها را بر دوشش نهم؟!
من،اما در خیال دیروز و امروز،تو را در فرداهایم جست و جو خواهم کرد...
من،تو را هر غروب با قلبئ پر از عشق وبا لبخندی که نشانه ی امید است،هزاران هزار بار از خدا خواهم.
من،ناب ترین لحظات را فقط با تو میخواهم.
نظرات شما عزیزان:
|